مانند کسی که در تمام عمر لای بستری از پر قو زندگی کرده است، تکفرزندها نیز تحمل ناملایمتهای زندگی را ندارند. آنها از روزی که به دنیا میآیند تا روزی که بزرگ میشوند و سنین مختلف را تجربه میکنند در خانه بیرقیب هستند.
بچههای یکدانه چون خواهر و برادری ندارند که مجبور شوند در شرایط مختلف با آنها رقابت کنند یا حتی بر سر به دست آوردن چیزهای مورد علاقه خود با آنها بجنگند و مبارزه کنند در دنیایی بیرقیب و شریک غوطه میخورند که تنها حاضران در آن پدر و مادر هستند؛ همان دو نفری که همواره نقش حامی را برای آنها بازی میکنند.
به همین علت است که روانشناسان روی این دنیای بیرقیب خط بطلان میکشند و معتقدند که در چنین فضایی حتی مراحل رشد کودک نیز مختل میشود. آنها توضیح میدهند که چون این کودکان کسی را ندارند که با او بازی، رقابت یا حتی دعوا کنند یا او را به عنوان همدم و دوست خود در خانه انتخاب کنند، نمیتوانند برخی از احساسات را تجربه کنند و فرصتی برای کنترل و مدیریت این احساسات به دست بیاورند.
روانشناسان میگویند اینکه کسی به بلوغ روانی برسد حتما ارث در آن دخیل نیست، بلکه یادگیری نیز در این اتفاق نقش دارد. شناخت از خود، میزان واقعبینی و توانایی انتخاب موثر از مصادیق بلوغ روانی است که البته بسادگی نیز به دست نمیآید. این ویژگیها محصول زندگی در جمع و ارتباط با انسانهای دیگر است که چون احتمال برقراری چنین ارتباطی برای تکفرزندها کمتر از بچههای خانوادههای شلوغ است، میتوان نتیجه گرفت? رسیدن تکفرزندها به بلوغ روانی مشکلتر از سایر افراد است. کودکی که تنها فرزند خانواده است چون پدر و مادری دارد که در همه شرایط سپر بلای او هستند کمتر به صورت مستقیم با مشکلات روبهرو میشود و پدیدههایی چون شکست، ناکامی، طرد شدن یا نادیده گرفتهشدن را کمتر تجربه میکند، در حالی که چشیدن طعم این اتفاقات لازمه زندگی و رسیدن به بلوغ روانی است.